دیوان شمس/مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی) از مولوی |
' |
مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی | خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی | |
شیری است که میجوشد خونی است نمیخسبد | خربنده چرا گشتی شه زاده ارکانی | |
زر دارد و زر بدهد زین واخردت این دم | آن کس که رهانید از بسیار پریشانی | |
اشتر ز سوی بیشه بیجهد نمیآید | کی آمدهای ای جان زان خاک به آسانی | |
صد جا بترنجیدی گفتی نروم زین جا | گوش تو کشان کردم تا جوهر انسانی | |
در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را | استیزه چه میبافی ای شیخ لت انبانی | |
چون دیگ سیه پوشی اندر پی تتماجی | کو نخوت کرمنا کو همت سلطانی | |
تو مرد لب قدری نی مرد شب قدری | تو طفل سر خوانی نی پیر پری خوانی | |
سخت است بلی پندت اما نگذارندت | سیلی زندت آرد استاد دبستانی | |
هر لحظه کمندی نو در گردنت اندازد | روزی که به جد گیرد گردن ز کی پیچانی | |
بنگر تو در این اجزا که همرهشان بودی | در خود بترنجیده از نامی و ارکانی | |
زان جا بکشانمشان مانند تو تا این جا | و اندر پس این منزل صد منزل روحانی | |
چون بز همه را گویم هین برجه و خدمت کن | ریشت پی آن دادم تا ریش بجنبانی | |
گر ریش نجنبانی یک یک بکنم ریشت | ریش کی رهید از من تا تو دبه برهانی | |
یک لحظه شدی شانه در ریش درافتادی | یک لحظه شو آیینه چون حلقه گردانی | |
هم شانه و هم مویی هم آینه هم رویی | هم شیر و هم آهویی هم اینی و هم آنی | |
هم فرقی و هم زلفی مفتاحی و هم قلفی | بیرنج چه میسلفی آواز چه لرزانی | |
خاموش کن از گفتن هین بازی دیگر کن | صد بازی نو داری ای نر بز لحیانی |