دیوان شمس/عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو) از مولوی |
' |
عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو | کوس و دهل نمیچخد بیشرف دوال تو | |
من به تو مایل و تویی هر نفسی ملولتر | وه که خجل نمیشود میل من از ملال تو | |
ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان | شمس و قمر دلیل تو شهد و شکر دلال تو | |
آیت هر ملاحتی ماه تو خواند بر جهان | مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو | |
آب زلال ملک تو باغ و نهال ملک تو | جز ز زلال صافیت مینخورد نهال تو | |
ملک تو است تختها باغ و سرا و رختها | رقص کند درختها چونک رسد شمال تو | |
مطبخ توست آسمان مطبخیانت اختران | آتش و آب ملک تو خلق همه عیان تو | |
عشق کمینه نام تو چرخ کمینه بام تو | رونق آفتابها از مه بیزوال تو | |
خشک لبند عالمی از لمع سراب تو | لطف سراب این بود تا چه بود زلال تو | |
ای ز خیالهای تو گشته خیال عاشقان | خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو | |
وصل کنی درخت را حالت او بدل شود | چون نشود مها بدل جان و دل از وصال تو | |
زهر بود شکر شود سنگ بود گهر شود | شام بود سحر شود از کرم خصال تو | |
بس سخن است در دلم بستهام و نمیهلم | گوش گشادهام که تا نوش کنم مقال تو |