دیوان شمس/عطارد مشتری باید متاع آسمانی را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عطارد مشتری باید متاع آسمانی را) از مولوی |
' |
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را | مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را | |
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان | ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را | |
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن | دو چشم معنوی باید عروسان معانی را | |
یکی چشمیست بشکفته صقال روح پذرفته | چو نرگس خواب او رفته برای باغبانی را | |
چنین باغ و چنین شش جو پس این پنج و این شش جو | قیاسی نیست کمتر جو قیاس اقترانی را | |
به صفها رایت نصرت به شبها حارس امت | نهاده بر کف وحدت در سبع المثانی را | |
شکسته پشت شیطان را بدیده روی سلطان را | که هر خس از بنا داند به استدلال بانی را | |
زهی صافی زهی حری مثال می خوشی مری | کسی دزدد چنین دری که بگذارد عوانی را | |
الی البحر توجهنا و من عذب تفکهنا | لقینا الدر مجانا فلا نبغی الدنانی را | |
لقیت الماء عطشانا لقیت الرزق عریانا | صحبت اللیث احیانا فلا اخشی السنانی را | |
توی موسی عهد خود درآ در بحر جزر و مد | ره فرعون باید زد رها کن این شبانی را | |
الا ساقی به جان تو به اقبال جوان تو | به ما ده از بنان تو شراب ارغوانی را | |
بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی | نشان درد اگر خواهی بیا بنگر نشانی را | |
بیا درده می احمر که هم بحر است و هم گوهر | برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را | |
برو ای رهزن مستان رها کن حیله و دستان | که ره نبود در این بستان دغا و قلتبانی را | |
جواب آنک میگوید به زر نخریدهای جان را | که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را |