دیوان شمس/شنودم من که چاکر را ستودی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (شنودم من که چاکر را ستودی) از مولوی |
' |
شنودم من که چاکر را ستودی | کی باشم من تو لطف خود نمودی | |
تو کان لعل و جان کهربایی | به رحمت برگ کاهی را ربودی | |
یکی آهن بدم بیقدر و قیمت | توام آیینه ای کردی زدودی | |
ز طوفان فناام واخریدی | که هم نوحی و هم کشتی جودی | |
دلا گر سوختی چون عود بوده | وگر خامی بسوز اکنون که عودی | |
به زیر سایه اقبال خفتم | برون پنج حس راهم گشودی | |
بدان ره بیپر و بیپا و بیسر | به شرق و غرب شاید شد به زودی | |
در آن ره نیست خار اختیاری | نه ترسایی است آن جا نه جهودی | |
برون از خطه چرخ کبودش | رهیده جان ز کوری و کبودی | |
چه میگریی بر خندندگان رو | چه میپایی همان جا رو که بودی | |
از این شهدی که صد گون نیش دارد | بجز دنبل ببین چیزی فزودی |