دیوان شمس/سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری) از مولوی |
' |
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری | زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری | |
بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین | زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری | |
بازرهان جمله اسیران جفا را جز من | تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری | |
هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم | نی به وفا نی به جفا بیتو مبادم سفری | |
چونک خیالت نبود آمده در چشم کسی | چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری | |
پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی | کاش بر این دامگهم هیچ نبودی گذری | |
چند بگفتم که خوشم هیچ سفر مینروم | این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری | |
لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم | بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری | |
چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی | بازبیایی به وطن باخبری پرهنری | |
گفتم ای جان خبر بیتو خبر را چه کنم | بهر خبر خود که رود از تو مگر بیخبری | |
چون ز کفت باده کشم بیخبر و مست و خوشم | بیخطر و خوف کسی بیشر و شور بشری | |
گفت به گوشم سخنان چون سخن راه زنان | برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره سری | |
قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی | گر ننماید کرمش این شب ما را سحری |