دیوان شمس/ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی) از مولوی |
' |
ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی | گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی | |
ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب | نور رقص انگیز را بر ذرهها میریختی | |
دست بر لب مینهی یعنی خمش من تن زدم | خود بگوید جرعهها کان بهر ما میریختی | |
ریختی خون جنید و گفت اخ هل من مزید | بایزیدی بردمید از هر کجا میریختی | |
ز اولین جرعه که بر خاک آمد آدم روح یافت | جبرئیلی هست شد چون بر سما میریختی | |
میگزیدی صادقان را تا چو رحمت مست شد | از گزافه بر سزا و ناسزا میریختی | |
میبدادی جان به نان و نان تو را درخورد نی | آب سقا میخریدی بر سقا میریختی | |
همچو موسی کتشی بنمودیش و آن نور بود | در لباس آتشی نور و ضیا میریختی | |
روز جمعه کی بود روزی که در جمع توییم | جمع کردی آخر آن را که جدا میریختی | |
درج بد بیگانهای با آشنا در هر دمم | خون آن بیگانه را بر آشنا میریختی | |
ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش | همچو گل در برگ ریزان از حیا میریختی | |
آمد آن ماهی که چون ابر گران در فرقتش | اشکها چون مشکها بهر لقا میریختی | |
دلبرا دل را ببر در آب حیوان غوطه ده | آب حیوانی کز آن بر انبیا میریختی | |
انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص | بر مس هستی ایشان کیمیا میریختی | |
این دعا را با دعای ناکسان مقرون مکن | کز برای ردشان آب دعا میریختی | |
کوشش ما را منه پهلوی کوششهای عام | کز بقاشان میکشیدی در فنا میریختی |