دیوان شمس/ز هر چیزی ملول است آن فضولی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز هر چیزی ملول است آن فضولی) از مولوی |
' |
ز هر چیزی ملول است آن فضولی | ملولش کن خدایا از ملولی | |
به قاصد تا بیاشوبد بجنگد | بدو گفتم ملولی هست گولی | |
بخورد آن بازی من خشمگین شد | مرا گفتا خمش دیوانه لولی | |
نگوید هیچ را بد مرد این راه | مبین بد هیچ را ور نی تو غولی | |
بگفتم عین انکار تو بر من | نه بد دیدن بود یا بیحصولی | |
مرا گفت او تناقضهای بینا | بود از مصلحت نه از بیاصولی | |
محالی گر بگوید مرد کامل | تو عین حال دانش ای حلولی | |
گهی درد که داند گه بدوزد | گهی شاهی کند گاهی رسولی | |
به تأویلات تو او درنگنجد | که تو هستی فصولی او اصولی | |
ز خود منگر در او از خود برون آ | که بر بیحد ندارد حد شمولی | |
خمش ای نفس تازی هم بگویم | دوباره لا تقولی لا تقولی |