دیوان شمس/ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو) از مولوی |
' |
ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو | بمال این چشمها را گر به پندار یقینی تو | |
که مکر حق چنان تند است کز وی دیده جانت | تو را عرشی نماید او و گر باشی زمینی تو | |
گمان خاینی می بر تو بر جان امین شکلت | که گر تو ساده دل باشی ندارد سود امینی تو | |
خریدی هندوی زشتی قبیحی را تو در چادر | تو ساده پوستین بر بوی زهره روی چینی تو | |
چو شب در خانه آوردی بدیدی روش بیچادر | ز رویش دیده بگرفتی ز بویش بستی بینی تو | |
در این بازار طراران زاهدشکل بسیارند | فریبندت اگر چه اهل و باعقل متینی تو | |
مگر فضل خداوند خداوندان شمس الدین | کند تنبیه جانت را کند هر دم معینی تو | |
ببین آن آفتابی را کش اول نیست و نی پایان | که اندر دین همیتابد اگر از اهل دینی تو | |
به سوی باغ وحدت رو کز او شادی همیروید | که هر جزوت شود خندان اگر در خود حزینی تو |