دیوان شمس/زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی) از مولوی |
' |
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی | کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی | |
روز و شب و نتایج این حبشی و روم را | بر مثل اصولشان گرد و دراز میکنی | |
گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی | و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز میکنی | |
این چه کرامت است ای نقش خیال روی او | با درهای بسته در خانه جواز میکنی | |
خاطر همچو باد را نقش جحود میدهی | خاطر بینیاز را پر ز نیاز میکنی | |
در شب ابرگین غم مشعلهها درآوری | در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی | |
ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو | تو ز دلال و عز خود عزم عزاز میکنی | |
گاه ز نیم زلتی برهمشان همیزنی | گاه خود از کبیرها چشم فراز میکنی | |
گاه گدای راه را همت شاه میدهی | گاه قباد و شاه را بنده آز میکنی | |
میشکنی به زیر پا نای طرب نوای را | چنگ شکسته بسته را لایق ساز میکنی | |
بربط عشرت مرا گاه سه تا همیکنی | پرده بوسلیک را گاه حجاز میکنی | |
جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد | باز ز پوستهاش چون همچو پیاز میکنی | |
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی | یا ملکا جواره مکتنفی و ممنی | |
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی | انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی | |
قره کل منظر مقصد کل مشتری | قوه کل ناعش قدره کل منحنی | |
انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی | انت کروم نائل حول جناه نجتنی | |
سید کل مالک مخلص کل هالک | هادی کل سالک ناعش کل منثنی | |
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم | هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی |