دیوان شمس/زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی) از مولوی |
' |
زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی | کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی | |
آن جا که نه جای است چراگاه تو بودهست | زین شهره چراگاه تو محروم چرایی | |
جاندار سراپرده سلطان عدم باش | تا بازرهی از دم این جان هوایی | |
گه پای مشو گه سر بگریز از این سو | مستی و خرابی نگر و بیسر و پایی | |
ای راه نمای از می و منزل چو شوی مست | نی راه به خود دانی و نی راه نمایی | |
مستان ازل در عدم و محو چریدند | کز نیست بود قاعده هست نمایی | |
جان بر زبر همدگر افتاده ز مستی | همچون ختن غیب پر از ترک خطایی | |
این نعره زنان گشته که هیهای چه خوبی | و آن سجده کنان گشته که بس روح فزایی | |
مخدوم خداوندی شمس الحق تبریز | هم نور زمینی تو و خورشید سمایی |