دیوان شمس/دگرباره شه ساقی رسیدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دگرباره شه ساقی رسیدی) از مولوی |
' |
دگرباره شه ساقی رسیدی | مرا در حلقه مستان کشیدی | |
دگرباره شکستی تو بها را | به جامی پردهها را بردریدی | |
دگربار ای خیال فتنه انگیز | چو می بر مغز مستان بردویدی | |
بیا ای آهو از نافت پدید است | که از نسرین و نیلوفر چریدی | |
همه صحرا گل است و ارغوان است | بدان یک دم که در صحرا دمیدی | |
مکن ای آسمان ناموس کم کن | که از سودای ماه من خمیدی | |
بگو ای جان وگر نی من بگویم | که از شرم جمالش ناپدیدی | |
بگویم ای بهشت این دم به گوشت | که بیاو بستهای و بیکلیدی | |
چو خاتونان مصری ای شفق تو | چو دیدی یوسفم را کف بریدی | |
بدیدم دوش کبریتی به دستت | یقین کردم که دیکی میپزیدی | |
تو هم ای دل در آن مطبخ که او بود | پس دیوار چیزی میشنیدی | |
نه عیدی که دو بار آید به سالی | به رغم عید هر روزی تو عیدی | |
خداوندا به قدرت بینظیری | که حسنی لانظیری برتنیدی | |
چنین نوری دهی اشکمبهای را | چنینی را گزافه کی گزیدی | |
بگو ای گل که این لطف از کی داری | نه خار خشک بودی میخلیدی | |
تو هم ای چشم جنس خاک بودی | بگفتی من چه بینم هم بدیدی | |
تو هم ای پای برجا مانده بودی | دوانیدت دواننده دویدی | |
دم عیسی و علمش را عدوی | عجب ای خر بدین دعوت رسیدی | |
چو مال این علم ماند مرد ریگت | نه تو مانی نه علمی که گزیدی | |
جهان پیر را گفتم جوان شو | ببین بخت جوان تا کی قدیدی | |
بیا امید بین که نیک نبود | در این امید بیحد ناامیدی | |
بدو پیوندم از گفتن ببرم | نبرم زان شهی که تو بریدی |