دیوان شمس/دلا چون واقف اسرار گشتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دلا چون واقف اسرار گشتی) از مولوی |
' |
دلا چون واقف اسرار گشتی | ز جمله کارها بیکار گشتی | |
همان سودایی و دیوانه میباش | چرا عاقل شدی هشیار گشتی | |
تفکر از برای برد باشد | تو سرتاسر همه ایثار گشتی | |
همان ترتیب مجنون را نگه دار | که از ترتیبها بیزار گشتی | |
چو تو مستور و عاقل خواستی شد | چرا سرمست در بازار گشتی | |
نشستن گوشه ای سودت ندارد | چو با رندان این ره یار گشتی | |
به صحرا رو بدان صحرا که بودی | در این ویرانهها بسیار گشتی | |
خراباتی است در همسایه تو | که از بوهای می خمار گشتی | |
بگیر این بو و میرو تا خرابات | که همچون بو سبک رفتار گشتی | |
به کوه قاف رو مانند سیمرغ | چه یار جغد و بوتیمار گشتی | |
برو در بیشه معنی چو شیران | چه یار روبه و کفتار گشتی | |
مرو بر بوی پیراهان یوسف | که چون یعقوب ماتم دار گشتی |