دیوان شمس/دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم) از مولوی |
' |
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم | کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم | |
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم | بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم | |
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب | که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم | |
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم | وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم | |
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بیمعنی | چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم | |
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کردهام هش را | که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم | |
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود | به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم | |
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد | که از دردی آب و گل من بیدل در این پستم | |
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم | قدمهای خیالش را به آسیب دو لب خستم | |
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق | حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم |