دیوان شمس/در جهان گر بازجویی نیست بیسودا سری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (در جهان گر بازجویی نیست بیسودا سری) از مولوی |
' |
در جهان گر بازجویی نیست بیسودا سری | لیک این سودا غریب آمد به عالم نادری | |
جمله سوداها بر این فن عاقبت حسرت خورند | ز آنک صد پر دارد این و نیست آنها را پری | |
پیش باغش باغ عالم نقش گرمابهست و بس | نی در او میوه بقایی نی در او شاخ تری | |
آن ز سحری تر نماید چون بگیری شاخ او | میبرد شاخش تو را با خواجه قارون تا ثری | |
صورت او چون عصا و باطن او اژدها | چون نهای موسی مرو بر اژدهای قاهری | |
کف موسی کو که تا گردد عصا آن اژدها | گردن آن اژدها را گیرد او چون لمتری | |
گر کشیده میشوی آن سو ز جذب اژدهاست | ز آنک او بس گرسنهست و تو مر او را چون خوری | |
جذب او چون آتشی آمد درافکن خود در آب | دفع هر ضدی به ضدی دفع ناری کوثری | |
چون تو در بلخی روان شو سوی بغداد ای پدر | تا به هر دم دورتر باشی ز مرو و از هری | |
تو مری باشی و چاکر اندر این حضرت به است | ای افندی هین مگو این را مری و آن را مری | |
ور فسردی در تکبر آفتابی را بجو | در گداز هر فسرده شمس باشد ماهری | |
آفتاب حشر را ماند گدازد هر جماد | از زمین و آسمان و کوه و سنگ و گوهری | |
تا بداند اهل محشر کاین همه یخ بوده است | عقل جز وی ننگ مانده بر سر یخ چون خری | |
ای خر لرزان شده بر روی یخ در زیر بار | پوز بردارد به بالا خر که یا رب آخری | |
شمس تبریزی چو عقل جزو را یاری دهد | بال و پر یابد خر او برپرد چون جعفری |