دیوان شمس/جانا نظری فرما چون جان نظرهایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (جانا نظری فرما چون جان نظرهایی) از مولوی |
' |
جانا نظری فرما چون جان نظرهایی | چون گویم دل بردی چون عین دل مایی | |
جانها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی | دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی | |
تن روح برافشاند چون دست برافشانی | مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی | |
گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد | ای دل به جفای او جان باز چه میپایی | |
امروز چنان مستم کز خویش برون جستم | ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی | |
چیزی که تو را باید افلاک همان زاید | گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی | |
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده | بیتو چه بود دیدهای گوهر بینایی | |
ای روح بزن دستی در دولت سرمستی | هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی | |
ای روح چه میترسی روحی نه تن و نفسی | تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی | |
ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی | او را برسان روزی جان را و پذیرایی | |
صبحا نفسی داری سرمایه بیداری | بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی | |
شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره | در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی |