دیوان شمس/تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا) از مولوی |
' |
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا | تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا | |
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد | تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا | |
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی | ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما | |
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی | بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها | |
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر | دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا | |
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند | کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا | |
عذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو | به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما | |
خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی | چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی | |
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد | بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا | |
تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه | پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی | |
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق | به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا | |
زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی | که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا |