دیوان شمس/تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم) از مولوی |
' |
تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم | چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم | |
چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم | چو احسان است هر سویم در این احسان همیگردم | |
مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش | چو باد نوبهار خوش در این بستان همیگردم | |
چه جای باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش | شدم من گوی میدانش در این میدان همیگردم | |
کسی باشد ملول ای جان که او نبود قبول ای جان | منم آل رسول ای جان پس سلطان همیگردم | |
تو را گویم چرا مستم ز لعلش بوی بردستم | کلند عشق در دستم به گرد کان همیگردم | |
منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان | نه چون تو آسیای نان که گرد نان همیگردم | |
قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان | ز دست این به دست آن بدین دستان همیگردم |