دیوان شمس/تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو) از مولوی |
' |
تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو | بهر آرام دلم نام دلارام بگو | |
پرده من مدران و در احسان بگشا | شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو | |
ور در لطف ببستی در اومید مبند | بر سر بام برآ و ز سر بام بگو | |
ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد | صفت این دل تنگ شررآشام بگو | |
چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده | چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو | |
آه زندانی این دام بسی بشنودیم | حال مرغی که برستهست از این دام بگو | |
سخن بند مگو و صفت قند بگو | صفت راه مگو و ز سرانجام بگو | |
شرح آن بحر که واگشت همه جانها او است | که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو | |
ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول | غم هر ممتحن سوخته خام بگو | |
شکر آن بهره که ما یافتهایم از در فضل | فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو | |
وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی | سخن خاص نهان در سخن عام بگو | |
ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن | دم به دم زمزمه بیالف و لام بگو | |
همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر | سخنی بینقط و بیمد و ادغام بگو |