دیوان شمس/به جان تو پس گردن نخاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به جان تو پس گردن نخاری) از مولوی |
' |
به جان تو پس گردن نخاری | نگویی میروم عذری نیاری | |
بسازی با دو سه مسکین بیدل | اگر چه بیدلان بسیار داری | |
نگویی کار دارم در پی کار | چه باشی بسته تو خاوندگاری | |
تو گویی میروم رنجور دارم | نه رنجوران ما را میگذاری | |
ز ما رنجورتر آخر کی باشد | که در چشمت نیاییم از نزاری | |
خوری سوگند که فردا بیایم | چه دامن گیردت سوگند خواری | |
تو با سوگند کاری پختهای سر | که بر اسرار پنهانی سواری | |
تو ماهی ما شبیم از ما بمگریز | که بیمه شب بود دلگیر و تاری | |
تو آبی ما مثال کشت تشنه | مگرد از ما که آب خوشگواری | |
بپاش ای جان درویشان صادق | چه باشد گر چنین تخمی بکاری | |
چه درویشان که هر یک گنج ملکند | که شاهان راست ز ایشان شرمساری | |
به تو درویش و با غیر تو سلطان | ز تو دارند تاج شهریاری | |
که مه درویش باشد پیش خورشید | کند بر اختران مه شهسواری | |
منم نای تو معذورم در این بانگ | که بر من هر دمی دم میگماری | |
همه دمهای این عالم شمردهست | تو ای دم چه دمی که بیشماری |