دیوان شمس/برسید لک لک جان که بهار شد کجایی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (برسید لک لک جان که بهار شد کجایی)
از مولوی
'


برسید لک لک جان که بهار شد کجایی بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی خضر و سمن چو رندان بشکسته‌اند زندان گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی همه مریمان کامل همه بکر و گشته حامل بنموده عارفان دل به جناب کبریایی چو شکوفه کرد به بستان ز ره دهن چو مستان تو نصیب خویش بستان ز زمانه گر ز مایی به مثال گربه هر یک به دهان گرفته کودک سوی مادران گلشن به نظاره چون نیایی بنگر به مرغ خوش پر چو خطیب فوق منبر به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی