دیوان شمس/برجه که بهار زد صلایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (برجه که بهار زد صلایی) از مولوی |
' |
برجه که بهار زد صلایی | در باغ خرام چون صبایی | |
از شاخ درخت گیر رقصی | وز لاله و که شنو صدایی | |
ریحان گوید به سبزه رازی | بلبل طلبد ز گل نوایی | |
از باد زند گیاه موجی | در بحر هوای آشنایی | |
وز ابر که حاملهست از بحر | چون چشم عروس بین بکایی | |
وز گریه ابر و خنده برق | در سنبل و سرو ارتقایی | |
فخ شسته به پیش گوش قمری | کموزدش او بهانههایی | |
نرگس گوید به سوسن آخر | برگوی تو هجو یا ثنایی | |
ای سوسن صدزبان فروخوان | بر مرغ حکایت همایی | |
سوسن گوید خمش که مستم | از جام میی گران بهایی | |
سرمستم و بیخودم مبادا | بجهد ز دهان من خطایی | |
رو کن به شهی کز او بپوشید | اشکوفه بریشمین قبایی | |
میگوید بید سرفشانان | رستیم ز دست اژدهایی | |
ای سرو برای شکر این را | تو نیز چنین بکوب پایی | |
ای جان و جهان به تو رهیدیم | ز اشکنجه جان جان نمایی | |
از وسوسه چنین حریفی | وز دغدغه چنین دغایی | |
زان دی که بسی قفا بخوردیم | رفت و بنمودمان قفایی | |
ظاهر مشواد او که آمد | از شوم ظهور او خفایی | |
خاموش کن و نظاره میکن | بی زحمت خوف در رجایی |