دیوان شمس/با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین) از مولوی |
' |
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین | با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین | |
ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید | آن را که پرده نیست برو روی او ببین | |
آن روی بین که بر رخش آثار روی او است | آن را نگر که دارد خورشید بر جبین | |
از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد | شهمات میشود ز رخش ماه بر زمین | |
در طرههاش نسخه ایاک نعبد است | در چشمهاش غمزه ایاک نستعین | |
بیخون و بیرگ است تنش چون تن خیال | بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین | |
از بس که در کنار همیگیردش نگار | بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین | |
صبحی است بیسپیده و شامی است بیخضاب | ذاتی است بیجهات و حیاتی است بیحنین | |
کی نور وام خواهد خورشید از سپهر | کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین | |
بیگفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر | تا زود بر خزینه گوهر شوی امین | |
در گوش تو بگویم با هیچ کس مگو | این جمله کیست مفتخر تبریز شمس دین |