دیوان شمس/بازرسید آن بت زیبای من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بازرسید آن بت زیبای من) از مولوی |
' |
بازرسید آن بت زیبای من | خرمی این دم و فردای من | |
در نظرش روشنی چشم من | در رخ او باغ و تماشای من | |
عاقبت امر به گوشش رسید | بانگ من و نعره و هیهای من | |
بر در من کیست که در میزند | جان و جهان است و تمنای من | |
گر نزند او در من درد من | ور نکند یاد من او وای من | |
دور مکن سایه خود از سرم | باز مکن سلسله از پای من | |
در چه خیالی هله ای روترش | رو بر حلوایی و حلوای من | |
هم بخور و هم کف حلوا بیار | تا که بیفزاید صفرای من | |
ریش تو را سخت گرفتهست غم | چیست زبونی تو بابای من | |
در زنخش کوب دو سه مشت سخت | ای نر و نرزاده و مولای من | |
مشک بدرید و بینداخت دلو | غرقه آب آمد سقای من | |
بانگ زدم کای کر سقا بیا | رفت و بنشنید علالای من | |
آن من است او و به هر جا رود | عاقبت آید سوی صحرای من | |
جوشش دریای معلق مگر | از لمع گوهر گویای من | |
گوید دریا که ز کشتی بجه | دررو در آب مصفای من | |
قطره به دریا چو رود در شود | قطره شود بحر به دریای من | |
ترک غزل گیر و نگر در ازل | کز ازل آمد غم و سودای من |