دیوان شمس/ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست) از مولوی |
' |
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست | جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست | |
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست | غیر پیمودن باد هوس تو بادست | |
کار او دارد کموخته کار توست | زانک کار تو یقین کارگه ایجادست | |
آسمان را و زمین را خبرست و معلوم | کسمان همچو زمین امر تو را منقادست | |
روی بنمای و خمار دو جهان را بشکن | نه که امروز خماران تو را میعادست | |
آفتاب ار چه در این دور فریدست و وحید | شرقیانند که او در صفشان آحادست | |
خسروان خاک کفش را به خدا تاج کنند | هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست | |
مینهد بر لب خود دست دل من که خموش | این چه وقت سخنست و چه گه فریادست |