دیوان شمس/ای وصل تو آب زندگانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای وصل تو آب زندگانی) از مولوی |
' |
ای وصل تو آب زندگانی | تدبیر خلاص ما تو دانی | |
از دیده برون مشو که نوری | وز سینه جدا مشو که جانی | |
آن دم که نهان شوی ز چشمم | مینالد جان من نهانی | |
من خود چه کسم که وصل جویم | از لطف توم همیکشانی | |
ای دل تو مرو سوی خرابات | هر چند قلندر جهانی | |
کان جا همه پاکباز باشند | ترسم که تو کم زنی بمانی | |
ور ز آنک روی مرو تو با خویش | درپوش نشان بینشانی | |
مانند سپر مپوش سینه | گر عاشق تیر آن کمانی | |
پرسید یکی که عاشقی چیست | گفتم که مپرس از این معانی | |
آنگه که چو من شوی ببینی | آنگه که بخواندت به خوانی | |
مردانه درآ چو شیرمردی | دل را چو زنان چه میطپانی | |
ای از رخ گلرخان غیبت | گشته رخ سرخ زعفرانی | |
ای از هوس بهار حسنت | در هر نفسم دم خزانی | |
ای آنک تو باغ و بوستان را | از جور خزان همیرهانی | |
ای داده تو گوشت پارهای را | در گفت و شنود ترجمانی | |
ای داده زبان انبیا را | با سر قدیم همزبانی | |
ای داده روان اولیا را | در مرگ حیات جاودانی | |
ای داده تو عقل بدگمان را | بر بام دماغ پاسبانی | |
ای آنک تو هر شبی ز خلقان | این پنج چراغ میستانی | |
ای داده تو چشم گلرخان را | مخموری و سحر و دلستانی | |
ای داده دو قطره خون دل را | اندیشه و فکر و خرده دانی | |
ای داده تو عشق را به قدرت | مردی و نری و پهلوانی | |
این بود نصیحت سنایی | جان باز چو طالب عیانی | |
شمس تبریز نور محضی | زیرا که چراغ آسمانی |