دیوان شمس/ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره) از مولوی |
' |
ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره | تا چه زند زهره از آینه و جندره | |
پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق | ریخته گلگونهاش یاوه شده قنجره | |
پنجرهای شد سماع سوی گلستان تو | گوش و دل عاشقان بر سر این پنجره | |
آه که این پنجره هست حجابی عظیم | رو که حجابی خوش است هیچ مگو ای سره | |
از شکرینی که هست بهر بخاییدنش | لب همه دندان شدهست بر مثل دستره | |
دست دل خویش را دیدم در خمرهای | گفتم خواجه حکیم چیست در این خنبره | |
گفت شراب کسی کو همگی چرخ را | با همه دولاب جان می نخرد یک تره | |
کره گردون تند پیشش پالانیی | بر سر میدان او جان خر باتوبره | |
ای شه فارغ از آن باشد در لشکرت | نصرت بر میمنه دولت بر میسره | |
ای که ز تبریز تو عید جهان شمس دین | هین که رسید آفتاب جانب برج بره |