دیوان شمس/ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما) از مولوی |
' |
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما | سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا | |
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل | چون دیدمت میگفت دل جاء القضا جاء القضا | |
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو | گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا | |
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی | گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا | |
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند | گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا | |
جان را تو پیدا کردهای مجنون و شیدا کردهای | گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا | |
گه قصد تاج زر کند گه خاکها بر سر کند | گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا | |
طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو | گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا | |
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون | گه بادههای لعل گون گه شیر و گه شهد شفا | |
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند | گه فضلها حاصل کند گه جمله را روبد بلا | |
روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود | گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقربا | |
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل | گاهی دهلزن گه دهل تا میخورد زخم عصا | |
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جانهای خوش | این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا | |
گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گو | گه چون مسیح و کشت نو بالاروان سوی علا | |
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد | شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی | |
چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن | بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا | |
زین رنگها مفرد شود در خنب عیسی دررود | در صبغه الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا | |
رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا | رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا | |
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم | نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا | |
انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم | مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا | |
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن | باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا |