دیوان شمس/ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته) از مولوی |
' |
ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته | ای انجم و چرخ و فلک اندر هوا پا کوفته | |
تا گاو و ماهی زیر این هفتم زمین خرم شده | هر برج تا گاو و سمک اندر علا پا کوفته | |
انگور دل پرخون شده رفته به سوی میکده | تا آتشی در میزده در خنبها پا کوفته | |
دل دیده آب روی خود در خاک کوی عشق او | چون آن عنایت دید دل اندر عنا پا کوفته | |
جان همچو ایوب نبی در ذوق آن لطف و کرم | با قالب پرکرم خود اندر بلا پا کوفته | |
خلقی که خواهند آمدن از نسل آدم بعد از این | جانهای ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته | |
اندر خرابات فنا شاهنشهان محتشم | هم بیکله سرور شده هم بیقبا پا کوفته | |
قومی بدیده چیزکی عاشق شده لیک از حسد | از کبر و ناموس و حیا هم در خلاء پا کوفته | |
اصحاب کبر و نفس کی باشند لایق شاه را | کز عزت این شاه ما صد کبریا پا کوفته | |
قومی ببینی رقص کن در عشق نان و شوربا | قومی دگر در عشقشان نان و ابا پا کوفته | |
خوش گوهری کو گوهری هشت از هوای بحر او | تا بحر شد در سر خود در اصطفا پا کوفته | |
کو او و کو بیچارهای کو هست در تقلید خود | در خون خود چرخی زده و اندر رجا پا کوفته | |
با این همه او به بود از غافل منکر که او | گه میکند اقرارکی گه او ز لا پا کوفته | |
قومی به عشق آن فتی بگذشت از هست و فنا | قومی به عشق خود که من هستم فنا پا کوفته | |
خفاش در تاریکیی در عشق ظلمتها به رقص | مرغان خورشیدی سحر تا والضحی پا کوفته | |
تو شمس تبریزی بگو ای باد صبح تیزرو | با من بگو احوال او با من درآ پا کوفته |