دیوان شمس/ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای امتان باطل بر نان زنید بر نان) از مولوی |
' |
ای امتان باطل بر نان زنید بر نان | وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان | |
حیوان علف کشاند غیر علف نداند | آن آدمی بود کو جوید عقیق و مرجان | |
آن باغها بخفته وین باغها شکفته | وین قسمتی است رفته در بارگاه سلطان | |
جانهاست نارسیده در دامها خزیده | جانهاست برپریده ره برده تا به جانان | |
جانی ز شرح افزون بالای چرخ گردون | چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان | |
جانی دگر چو آتش تند و حرون و سرکش | کوتاه عمر و ناخوش همچون خیال شیطان | |
ای خواجه تو کدامی یا پخته یا که خامی | سرمست نقل و جامی یا شهسوار میدان | |
روزی به سوی صحرا دیدم یکی معلا | اندر هوا به بالا میکرد رقص و جولان | |
هر سو از او خروشی او ساکن و خموشی | سرسبز و سبزپوشی جانم بماند حیران | |
گفتم که در چه شوری کز وهم خلق دوری | تو نور نور نوری یا آفتاب تابان | |
گفتا دلم تنگ شد تن نیز هم سبک شد | تا پاگشاده گشتم از چارمیخ ارکان | |
گفتم که ای امیرم شادت کنار گیرم | بسیار لابه کردم گفتا که نیست امکان | |
گفتم بیا وفا کن وین ناز را رها کن | شاخی شکر سخا کن چه کم شود از آن کان | |
گفتا که من فنایم اندر کنار نایم | نقشی همینمایم از بهر درد و درمان | |
گفتم تو را نباید خود دفع کم نیاید | پنجه بهانه زاید از طبعت ای سخندان | |
گفتا ز سر یک تو باور کجا کنی تو | طفلی و درست ابجد برگیر لوح و میخوان | |
گفتم همین سیاست میکن حلال بادت | صد گونه دفع میده میکش مرا به هجران | |
زود از زبان دیگر صد پاسخ چو شکر | برخواند بر من از بر گشتم خراب و سکران | |
بسیار اشک راندم تا دیر مست ماندم | تا که برون شد آن شه چون جان ز نقش انسان | |
داغی بماند حاصل زان صحبت اندر این دل | داغی که از لذیذی ارزد هزار احسان | |
فرمود مشکلاتی در وی عجب عظاتی | خامش در زبانها آن می نیاید آسان |