دیوان شمس/ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را) از مولوی |
' |
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را | چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را | |
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو | گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را | |
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره | چه داند یوسف مصری غم و درد زلیخا را | |
گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش | که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا | |
چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم | سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا | |
اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد | نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را | |
یکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم | یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را | |
خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را | که جانش مستعد باشد کشاکشهای بالا را |