دیوان شمس/اگر یار مرا از من برآری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (اگر یار مرا از من برآری) از مولوی |
' |
اگر یار مرا از من برآری | من او گشتم بگو با او چه داری | |
میان ما چو تو مویی نبینی | تو مانی در میان شرمساری | |
ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا | نباشد عار گر بحری است عاری | |
بیا ای دست اندر آب کرده | کلوخ خشک خواهی تا برآری | |
تو خواهی همچو ابر بازگونه | که باران از زمین بر چرخ باری | |
چو ناخن نیز نگذارد تو را عشق | روا باشد که آن سر را بخاری | |
قراری یابی آنگه بر لب عشق | چو ساکن گشتهای در بیقراری | |
مکن یاد کسی ای جان شیرین | که نشناسد خزان را از بهاری | |
نداند عطسه را زان لاغ دیگر | نداند شیر از روبه عیاری | |
بگفتم ای ونک غوطی بخوردم | در آن موج لطیف شهریاری | |
شدم از کار من از شمس تبریز | بیا در کار گر تو مرد کاری |