دیوان شمس/امروز شهر ما را صد رونقست و جانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (امروز شهر ما را صد رونقست و جانست) از مولوی |
' |
امروز شهر ما را صد رونقست و جانست | زیرا که شاه خوبان امروز در میانست | |
حیران چرا نباشد خندان چرا نباشد | شهری که در میانش آن صارم زمانست | |
آن آفتاب خوبی چون بر زمین بتابد | آن دم زمین خاکی بهتر ز آسمانست | |
بر چرخ سبزپوشان پر میزنند یعنی | سلطان و خسرو ما آنست و صد چنانست | |
ای جان جان جانان از ما سلام برخوان | رحم آر بر ضعیفان عشق تو بیامانست | |
چون سبز و خوش نباشد عالم چو تو بهاری | چون ایمنی نباشد چون شیر پاسبانست | |
چون کوفت او در دل ناآمده به منزل | دانست جان ز بویش کان یار مهربانست | |
آن کو کشید دستت او آفریدهستت | وان کو قرین جان شد او صاحب قرانست | |
او ماه بیخسوفست خورشید بیکسوفست | او خمر بیخمارست او سود بیزیانست | |
آن شهریار اعظم بزمی نهاد خرم | شمع و شراب و شاهد امروز رایگانست | |
چون مست گشت مردم شد گوهرش برهنه | پهلو شکست کان را زان کس که پهلوانست | |
دلاله چون صبا شد از خار گل جدا شد | باران نباتها را در باغ امتحانست | |
بی عز و نازنینی کی کرد ناز و بینی | هر کس که کرد والله خامست و قلتبانست | |
خامش که تا بگوید بیحرف و بیزبان او | خود چیست این زبانها گر آن زبان زبانست |