دیوان شمس/امروز سماع است و شراب است و صراحی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (امروز سماع است و شراب است و صراحی) از مولوی |
' |
امروز سماع است و شراب است و صراحی | یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی | |
زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است | نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی | |
روحی است مباحی که از آن روح چشیدهست | کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی | |
در پیش چنین فتنه و در دست چنین می | یا رب چه شود جان مسلمان صلاحی | |
زین باده کسی را جگر تشنه خنک شد | کو خون جگر ریخت در این ره به سفاحی | |
جاوید شود عمر بدین کاس صبوحی | ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی | |
این صورت غیب است که سرخیش ز خون نیست | اسپید ز نور است نه کافور رباحی | |
شمعی است برافروخته وز عرش گذشته | پروانه او سینه دلهای فلاحی | |
سوزیده ز نورش حجب سبع سماوات | پران شده جانها و روانها ز نواحی | |
این حلقه مستان خرابات خراب است | دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی | |
شاباش زهی حال که از حال رهیدیت | شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی | |
با خود ملک الموت بگوید هله واگرد | کاین جا نکند هیچ سلاح تو سلاحی | |
ما را خبری نی که خبر نیز چه باشد | خود مغفرت این باشد و آمرزش ماحی | |
از غیب شنو نعره مستان و خمش کن | یک غلغله پاک ز آواز صیاحی | |
ور نه بدو نان بنده دونان و خسان باش | میخور پی سه نان ز سنان زخم رماحی | |
فارس شده شمس الحق تبریز همیشه | بر شمس شموس و نکند شمس جماحی |