دیوان شمس/از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم) از مولوی |
' |
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم | از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم | |
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم | وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم | |
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی | تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم | |
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج | چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم | |
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک | اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم | |
ما را چو بجویید بر دوست بجویید | کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم | |
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم | در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم | |
چون طبل رحیل آمد و آواز جرسها | ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم | |
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه | زهری که همه خلق چشیدند چشیدیدم | |
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب | چون ماهی بیآب بر این خاک طپیدیم | |
چون جوی شد این چشم ز بیآبی آن جوی | تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم | |
چون صبر فرج آمد و بیصبر حرج بود | خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم |