دیوان شمس/از دور بدیده شمس دین را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (از دور بدیده شمس دین را) از مولوی |
' |
از دور بدیده شمس دین را | فخر تبریز و رشک چین را | |
آن چشم و چراغ آسمان را | آن زنده کننده زمین را | |
ای گشته چنان و آن چنانتر | هر جان که بدیده او چنین را | |
گفتا که که را کشم به زاری | گفتمش که بنده کمین را | |
این گفتن بود و ناگهانی | از غیب گشاد او کمین را | |
آتش درزد به هست بنده | وز بیخ بکند کبر و کین را | |
بی دل سیهی لاله زان می | سرمست بکرد یاسمین را | |
در دامن اوست عین مقصود | بر ما بفشاند آستین را | |
شاهی که چو رخ نمود مه را | بر اسب فلک نهاد زین را | |
بنشین کژ و راست گو که نبود | همتا شه روح راستین را | |
والله که از او خبر نباشد | جبریل مقدس امین را | |
حالی چه زند به قال آورد | او چرخ بلند هفتمین را | |
چون چشم دگر در او گشادیم | یک جو نخریم ما یقین را | |
آوه که بکرد بازگونه | آن دولت وصل پوستین را | |
ای مطرب عشق شمس دینم | جان تو که بازگو همین را | |
چون مینرسم به دستبوسش | بر خاک همیزنم جبین را |