دیوان شمس/آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب) از مولوی |
' |
آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب | از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب | |
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون | دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب | |
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل | تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب | |
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد | سگ نهای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب | |
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان | جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب | |
تو سال و حاجتی دلبر جواب هر سال | چون جواب آید فنا گردد سال اندر جواب | |
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب | وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب | |
او ز نازش سر کشیده همچو آتش در فروغ | تو ز خجلت سر فکنده چون خطا پیش صواب | |
گر خزان غارتی مر باغ را بیبرگ کرد | عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب | |
برگها چون نامهها بر وی نبشته خط سبز | شرح آن خطها بجو از عندهام الکتاب |