دیوان شمس/آن کس که ز تو نشان ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن کس که ز تو نشان ندارد) از مولوی |
' |
آن کس که ز تو نشان ندارد | گر خورشیدست آن ندارد | |
ما بر در و بام عشق حیران | آن بام که نردبان ندارد | |
دل چون چنگست و عشق زخمه | پس دل به چه دل فغان ندارد | |
امروز فغان عاشقان را | بشنو که تو را زیان ندارد | |
هر ذره پر از فغان و نالهست | اما چه کند زیان ندارد | |
رقص است زبان ذره زیرا | جز رقص دگر بیان ندارد | |
هر سو نگران تست دلها | وان سو که تویی گمان ندارد | |
این عالم را کرانهای هست | عشق من و تو کران ندارد | |
مانند خیال تو ندیدم | بوسه دهد و دهان ندارد | |
ماننده غمزهات ندیدم | تیر اندازد کمان ندارد | |
دادی کمری که بر میان بند | طفل دل من میان ندارد | |
گفتی که به سوی ما روان شو | بی لطف تو جان روان ندارد |