دیوان شمس/آن را که به لطف سر بخاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن را که به لطف سر بخاری) از مولوی |
' |
آن را که به لطف سر بخاری | از عقل و معامله برآری | |
از یک نظرت قیامتی خاست | یا رب تو در آن نظر چه داری | |
از لعل تو دل دری بدزدید | دزد است از آنش میفشاری | |
بفشار به غم تو دزد خود را | غم نیست چو هم تو غمگساری | |
بفشار که رخت ممنان را | پنهان کرده است از عیاری | |
یا من نعش العبید فضلا | من کل مواقع العثار | |
بالفضل اعاد ما فقدنا | بعد الحولان و التواری | |
فجرت من الهوا عیونا | فی مرج قلوبنا جواری | |
تخضر بمائها غصون | فی الروح لذیذه الثمار | |
یا من غصب القلوب جهرا | ثم اکرمهن فی السرار | |
دی رفت و پریر رفت و امروز | جان منتظر است تا چه آری | |
هر روز ز تو وظیفه دارد | این باز هزار گون شکاری | |
برگیر کلاه از سر باز | تا پر بزند در این صحاری | |
زان پیش که میدهد مرا دوست | آن لطف نمود و بردباری | |
که مست شدم ز باده ماندم | اندر بر لطف و حق گزاری | |
آید از باغ لطف و سبزی | آید ز بهار هم بهاری | |
ای باد بهار عشق و سودا | بر خسته دلان چه سازگاری | |
اسکت و افتح جناح عشق | حان الجولان فی المطار | |
خاموش که غیر حرف و آواز | بی صد لغت دگر سواری |