دیوان شمس/آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست) از مولوی |
' |
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست | تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست | |
چرخ و زمین گریان شده وز نالهاش نالان شده | دمهای او سوزان شده گویی که در آتشکدهست | |
بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب | چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمدهست | |
چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او | دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعدهست | |
صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی | زین واقعه در شهر ما هر گوشهای صد عربدهست | |
نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش | کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والدهست | |
گفتم خدایا رحمتی کارام گیرد ساعتی | نی خون کس را ریختهست نی مال کس را بستدهست | |
آمد جواب از آسمان کو را رها کن در همان | کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهدست | |
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو | کان جا که افتادست او نی مفسقه نی معبدهست | |
تو عشق را چون دیدهای از عاشقان نشنیدهای | خاموش کن افسون مخوان نی جادوی نی شعبدهست | |
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا | کاین روح باکار و کیا بیتابش تو جامدست |