دیوان شمس/آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا) از مولوی |
' |
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا | جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا | |
سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا | یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی | |
ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما | آخر کجا میخوانیم گفتا برون از جان و جا | |
از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران | بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا | |
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی | دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا | |
آوارگی نوشت شده خانه فراموشت شده | آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا | |
این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله | چون برنمیگردد سرت چون دل نمیجوشد تو را | |
بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس | ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما | |
خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش ما | نعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا |