دیوان شمس/آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی) از مولوی |
' |
آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی | من نیست شدم باری در هست یکی هستی | |
از یک قدح و از صد دل مست نمیگردد | گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی | |
بار دگر آوردی زان می که سحر خوردی | پر میدهیم گر نی این شیشه بنشکستی | |
بر جام من از مستی سنگی زدی اشکستی | از جز تو گر اشکستی بودی که نپیوستی | |
زین باده چشید آدم کز خویش برون آمد | گر مرده از این خوردی از گور برون جستی | |
گر سیر نه ای از سر هین خوار و زبون منگر | در ماه که از بالا آید به چه پستی | |
ای برده نمازم را از وقت چه بیباکی | گر رشک نبردی دل تن عشق پرستستی | |
آن مست در آن مستی گر آمدی اندر صف | هم قبله از او گشتی هم کعبه رخش خستی |