دیوان شمس/آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان (غزلیات) (آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ) از مولوی |
' |
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ | چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ | |
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر | ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ | |
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی | از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ | |
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی | گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ | |
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران | آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ | |
ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته | رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ | |
در دست جام باده آمد بتم پیاده | گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ | |
پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد | یوسف ز چاه آمد ای بیهنر به رقص آ | |
تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد | هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ | |
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی | کای بیخبر فنا شو ای باخبر به رقص آ | |
طاووس ما درآید وان رنگها برآید | با مرغ جان سراید بیبال و پر به رقص آ | |
کور و کران عالم دید از مسیح مرهم | گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ | |
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است | اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ |