دل پیران بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


بی سبب از من بیچاره چرا رنجیدی چه شنیدی ز من از غیر و یا خود دیدی




من در آفاق همین روی تو بگزیدم و بس کس نمانداست که بر من تو دگر نگزیدی




جان من عهد شکستن ز نکویان خوش نیست بدی از خوب نه زیباست مگر نشنیدی




من ندانم که نه با لطف تو هستی دارم ذرّه خود چیست نتابد اگرش خورشیدی




عرصۀ کون و مکان با همه وسعت تنگ است ای غم عشق چسان در دل من گنجیدی




ای جوان رحم به خود کن دل پیران مشکن که بسی دارد اثر آه دل نومیدی




گر سر خواجگی هر دو جهانت باشد بنده شو بنده که در سلطنت جاویدی




بی سبب از نظر انداخته ای بیدل را تا چه کرده است کزو مهرو وفا ببریدی



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۸ (UTC)––––