دل محمودی بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


بوجود از عدم ای آنکه تو باز آمده ای مشو آسوده که از راه دراز آمده ای




بندگان را نرسد ما و منی مسکین باش ناز بگذار که از بهر نیاز آمده ای




در شبستان وصالت ندهند اذن دخول گر نه چون شمع تو با سوز و گداز آمده ای




نبود آگهی از سرّ تو ای عشق ولی دائم آئینه صفت مفشی راز آمده ای




هر کجا مینگرم جز اثر پای تو نیست ار نشیب آمده ای یا که فراز آمده ای




شعله در کاه درون دل محمودی تو جلوه گر کار ز رخسار ایاز آمده ای




گاه گاهی ز مجازت به حقیقت راهست گر چه از راه حقیقت به مجاز آمده ای




صمدی و صنم زاهدی و برهمنی بندۀ کاه و کهی بنده نواز آمده ای




مقصد ار دوست بود مسجد و میخانه یکیست گر نه از بهر خود از بهر نماز آمده ای




نیستی حاجی اگر هست نفس پرستیت هنوز صد ره افزون اگر از راه حجاز آمده ای




عشق شاهین و تو چون صعوۀ مسکین بیدل با خبر باش که در چنگل باز آمده ای



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۲ (UTC)––––