دقیقی (گشتاسپ نامه)/چو اندر گذشت آن شب و بود روز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دقیقی (گشتاسپ نامه) (چو اندر گذشت آن شب و بود روز) از دقیقی |
' |
چو اندر گذشت آن شب و بود روز | بتابید خورشید گیهان فروز | |
به زین برنشستند هر دو سپاه | همی دید زان کوه گشتاسپ شاه | |
چو از کوه دید آن شه بافرین | کجا برنشستند گردان به زین | |
سیه رنگ بهزاد را پیش خواست | تو گفتی که بیستون است راست | |
برو برفگندند بر گستوان | برو برنشست آن شه خسروان | |
چو هر دو برابر فرود آمدند | ابر پیل بر نای رویین زدند | |
یکی رزمگاهی بیاراستند | یلان همنبردان همی خواستند | |
بکردند یک تیرباران نخست | بسان تگرگ بهاران درست | |
بشد آفتاب از جهان ناپدید | چه داند کسی کان شگفتی ندید | |
بپوشیده شد چشمهی آفتاب | ز پیکانهاشان درفشان چو آب | |
تو گفتی جهان ابر دارد همی | وزان ابر الماس بارد همی | |
وزان گرزداران و نیزهوران | همی تاختند آن برین این بر آن | |
هوا زی جهان بود شبگون شده | زمین سربسر پاک گلگون شده | |
بیامد نخست آن سوار هژیر | پس شهریار جهان اردشیر | |
به آوردگه رفت نیزه بدست | تو گفتی مگر طوس اسپهبدست | |
برین سان همی گشت پیش سپاه | نبود آگه از بخش خورشید و ماه | |
بیامد یکی ناوکش بر میان | گذارنده شد بر سلیح کیان | |
زبور اندر افتاد خسرو نگون | تن پاکش آلوده شد پر ز خون | |
دریغ آن نکو روی همرنگ ماه | که بازش ندید آن خردمند شاه | |
بیامد بر شاه شیر اورمزد | کجا زو گرفتی شهنشاه پزد | |
ز پیش اندرآمد به دشت اندرا | به زهرآب داده یکی خنجرا | |
خروشی برآورد برسان شیر | که آورد خواهد ژیان گور زیر | |
ابرکین آن شاهزاده سوار | بکشت از سوران دشمن هزار | |
به هنگامهی بازگشتش ز جنگ | که روی زمین گشته بد لاله رنگ | |
بیامد یکی تیرش اندر قفا | شد آن خسرو شاهزاده روا | |
بیامد پسش باز شیدسپ شاه | که مانندهی شاه بد همچو ماه | |
یکی دیزهیی برنشسته چو نیل | به تگ همچو آهو به تن همچو پیل | |
به آوردگه گشت و نیزه بگاشت | چو لختی بگردید نیزه بداشت | |
کدامست گفتا کهرم سترگ | کجا پیکرش پیکر پیر گرگ | |
بیامد یکی دیو گفتا منم | که با گرسنه شیر دندان زنم | |
به نیزه بگشتند هر دو چو باد | بزد ترک را نیزهای شاهزاد | |
ز باره درآورد و ببرید سر | به خاک اندر افگند زرین کمر | |
همی گشت بر پیش گردان چین | بهسان یکی کوه بر پشت زین | |
همانا چنو نیز دیده ندید | ز خوبی کجا بود چشمش رسید | |
یکی ترک تیری برو برگشاد | روا گشت زان تیر او شاهزاد | |
دریغ آن شه پروریده به ناز | بشد روی او باب نادیده باز |