دفتر شعر تشنه طوفان/دریای خاطرات زمان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خورشید دریای خاطرات زمان
از فریدون مشیری
چه پاییزی است
تشنه طوفان


آهی كشيد غم‌زده پيری سيپد‌موی،

افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه

در لا‌به‌لای موی چو كافور خويش ديد:

يك تار مو سياه!


در ديدگان مضطربش اشك حلقه زد

در خاطرات تيره و تاريك خود دويد

سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود

يك تار مو سپيد!


در هم شكست چهره‌ی محنت كشيده‌اش

دستی به موی خويش فرو برد و گفت: «وای!»

اشكی به روی آيينه افتاد و ناگهان

بگريست های های


دريای خاطرات زمان گذشته بود،

هر قطره‌ای كه بر رخ آيينه می‌چكيد

در كام موج، ناله‌ی جانسوز خويش را

از دور مي‌شنيد


طوفان فرونشست... ولي ديدگان پير،

می‌رفت باز در دل دريا به جست‌و‌جو...

در آب‌های تيره‌ی اعماق، خفته بود:

يك مشت آرزو