در گرو باده داد خرقه و دستار بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




دل طلبد بوسه ای ز لعل لب یار جز به طبیبان چو نیست حاجت بیمار




تلخ مذاقم بود ز صبر لب دوست شهد فشان از تبسّم است و شکربار




دل که سرو کار او به عشق تو افتد در دو جهانش به هیچ کس نبود کار




با قد سرو تو کس نرفت به بستان با گل روی تو کس نگشت به گلزار




قد تو چون سرو لیک سرو خرامان روی تو چون گل و لیک چون گل بی خار




زلف تو هندو و لیک هندوی دلبر چشم تو نرگس و لیک نرگس سحّار




غیر دهان تو وان لبان نشنیده است غنچۀ گویا کسی و لعل شکر بار




تا که به یکبار پرده ها بدرانی پرده بیفکن ز روی خویش به یکبار




همچو پریزاده چشم مست تو تا چند هوش نهانی برد از مردم هشیار




شیخ که میکرد منع باده چو بیدل در گرو باده داد خرقه و دستار



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۰۶ (UTC)