خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این صفحه بخشی از کتاب یا مجموعه مطالب را تشکیل می‌دهد. به ردیف آن در زیر عنوان اصلی توجه کنید. اگر به این بخش دسترسی دارید آنرا در اینجا قرار دهید و به گسترش ویکی‌نبشته کمک کنید.

' منوچهری دامغانی مسمط‌ها
از منوچهری
'


خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است

کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهارى را دنبال بكندند پرّش ببريدند و به‏كنجى بفكندند
خسته به‏ميان باغ به زاريش پسندند با او ننشينند و نگويند و نخندند

وين پر نگارينش بدو باز نبندند

تا بگذرد آذرمه و آيد سپس آزار

دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
نزدیک رز آید در رز را بگشاید تا دختر رز را چه به کارست و چه شاید

یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید

الا همه آبستن و الا همه بیمار

دهقان چو درآید و فراوان نگردشان تیغی بکشد تیز و گلو باز بردشان
وانگه به تبنگوی کش اندر سپردشان ور زانکه نگنجند بدو درفشردشان

بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان

وز پشت فرو گیرد و برهم نهد انبار

آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان
رگها ببردشان ستخوانها شکندشان پشت و سر و پهلوی به هم درشکندشان

از بند شبانروزی بیرون نهلدشان

تا خون برود از تنشان پاک به یکبار

آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان جایی فکند دور و نگردد نگرانشان
خونشان همه بردارد و بردارد جانشان وندر فکند باز به زندان گرانشان

سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان

داند که بدان خون نبود مرد گرفتار

یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان پیش آید و بردارد مهر از در زندان
چون در نگرد باز به زندانی و زندان صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان

گل بیند چندان و سمن بیند چندان

چندانکه به گلزار ندیده است و سمن زار