خیزد سنبل از آذر بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


دهد سلطان حسنش باز ز هر سو عرصۀ لشکر مگر ملک دلی نگرفته در گیتی بود دیگر




کشیده تیغ از ابرو گشاده تیر از مژگان نهاده زلف بر عارض فکنده تاب در چنبر




کسی چون جان تواند برد زان مژگان ناوک زن کسی کی دل تواند داشت زان ترکان غارتگر




شگفتی خواهی ار بینی ببین لعل لب و زلفش که ریزد شکر از مرجان و خیزد سنبل از آذر




اگر ساحر نه زلف او بر آذر از چه رو خفته وگر نی چشمبند آمد چرا پنهان ازو شد خور




اگر طوبا و کوثر در بهشتست آن بهشتی نو که آوردی ز قد طوبا و از لب چشمۀ کوثر




ز پا انداختی صید ضعیفی را ز یک ناوک خدا را از سر رحمت بزن یک ناوک دیگر




ازین دریای هایل چون تواند برد جان بیدل که او مور ضعیف و عشق تو دریای پهناور


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۰۱ (UTC)