خواجوی کرمانی (غزلیات)/هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (هیچ دل نیست که میلش بدلارایی نیست)
از خواجوی کرمانی
'


هیچ دل نیست که میلش بدلارایی نیست ضایع آن دیده که برطلعت زیبایی نیست اگر از دوست تمنای تو چیز دگرست اهل دل را بجز از دوست تمنایی نیست ای تماشاگه جان عارض شهرآرایت بجز از روی تو در شهر تماشایی نیست ظاهر آنست که برصفحه‌ی منشور جمال مثل ابروی دلارای تو طغرایی نیست در هوای گل رخسار تو شب تا سحرم بجز از بلبل شوریده هم آوایی نیست هر سری لایق سودای تو نبود لیکن از تو در هیچ سری نیست که سودایی نیست جای آن هست که بنوازی و دستم گیری که بجز سایه‌ی لطف تو مرا جایی نیست نه که چون لعل شکر بار تو نبود شکری که به هنگام سخن چون تو شکر خایی نیست خواجو از عشق تو تا منصب لالایی یافت همچو الفاظ خوشش لل لالایی نیست